ما نگاه می کنیم ولی نمی بینیم

به گزارش وبلاگ آپ، وقتی شما چیزی می نویسید، زنجیری از کلمات را در پی هم می چینید. ردیف کلمه ها مثل یک کلنگ معدنچی، یک مغار نجار یا یک سوند جراح است. شما از آن به اسم وسیله استفاده می کنید و آن مسیری را که شما دنبال می کنید،

ما نگاه می کنیم ولی نمی بینیم

نویسنده: سوزان زیمرمان

مترجم: حسین نیّر

وقتی شما چیزی می نویسید، زنجیری از کلمات را در پی هم می چینید. ردیف کلمه ها مثل یک کلنگ معدنچی، یک مغار نجار یا یک سوند جراح است. شما از آن به اسم وسیله استفاده می کنید و آن مسیری را که شما دنبال می کنید، می سازد. به زودی خود را در یک سرزمین کاملاً تازه می بینید.

آنی دیلار (1)

یک زن جوان پای صندوق، خواربار را در کیسه می ریزد. من قبلاً به او توجه نموده ام. دندانهایش کمی می جنبند. او با یک حالت پا چنبری این پا و آن پا می گردد. یک صدای آرام زیر دارد. وقتی اجناسی را در کیسه می ریزد، صحبت نمی نماید. او همه اقلام را آنالیز می نماید و آنها را با دقت در یک پاکت می گذارد. او موهای قهوه ای بلندی دارد که به نیمه کمرش می رسد؛ همواره یک دوجین تل و سنجاق سر پلاستیکی از همه شکل و همه رنگ روی موهایش دیده می گردد که به صورت الله بختی مثل گلهای یک چمنزار خودنمایی می نمایند؛ چیزهایی که به درد هیچ سارقی نمی خورد. این سنجاقها صرفاً روی سرش هستند، بدون آن که اصلاً قصد لودگی به وسیلهِ موهایش داشته باشد.

او با دستانی ظریف، اقلام خوراکی را، همراه با خنده ای که برای هر مشتری با هر سن و سال معصومانه است، در پاکت می گذارد. با اشاره من دیگر کنار نمی گذارد و خرید مرا در چرخ دستی مرتب می چیند.

در حالی که چرخ دستی را هل می دهم تا دور شوم می گویم: از سنجاقهای سرتون خوشم آمد او پاسخی نمی دهد. فکر نمی کنم صدای مرا بشنود.

او به طرف صندوقی دیگر حرکت می نماید، جایی که کالاها روی تسمه نقاله جمع شده. به آرامی در جای خود، در انتهای پیشخوان مستقر می گردد. می پرسد: کاغذی یا پلاستیکی؟ و آغاز به جدا کردن اقلام خوراکی نموده آنها را با دقتی شیوه مند در کیسه ها می چیند.

من با توجه به اندیشه صورت غذایمان در فکر، عجله می کنم، امّا نمی توانم تصویر کلیپس و گل سرهای رنگارنگی را که روی موهای بلندش پخش شده، از فکر پاک کنم. بعد برایم روشن می گردد که گل سرها به علت بسیار مهمی روی سر اوست. چقدر گیج بوده ام که متوجه نشده ام. گرچه به ساعت کار او توجه نموده بودم. چقدر عجیب بود که حالا متوجه می شوم، تنهایی و عصر سرد زمستانی- در حالی که قصد دارم نزد کتی و بچه هایم به منزل بروم- باعث می گردد احساس، کنم، گویی معده ام سوراخ شده.

یک نفر که او را دوست می دارد موهایش را هر روز صبح افشان می نماید؛ نه به اسم حالت مُد و نه برای آن که موهایش را عقب نگاه دارد یا طره هایش را مهار کند، بلکه برای این که به هر کس که او را می بیند و فکر می نماید آدم بالغی است، بفهماند او یک کودک است و همواره یک کودک خواهد ماند. گل سرها نشانه ای از معصومیت اوست. آنها می رسانند که او عزیز است. آنها از همه کسانی که با او تماس برقرار می نمایند می خواهند مراقب او باشند. آنها سپرحمایتی او در جهانیی هستند که می تواند به طور رنج آوری ظالم باشد. من حالا می فهمم که چرا آنها روی سرش هستند، حالا این را با یک وضوح شگفت آور درک می کنم. این همان کاری است که برای کاترین خواهم داد.

متفاوت تماشا

ما اغلب نگاه می کنیم، ولی نمی بینیم. توجه می کنیم، امّا مشاهده نمی کنیم. وقتی می نویسیم، جهان را متفاوت می بینیم. نمادها و داستانها برایمان مجسم می شوند و پیامهایی ناگفته همه اطراف ما را فرا گرفته است. آنها به ما یاری می نمایند جهان و صندلی خود را به صورتی متفاوت ببینیم.

جایی که من نزدیک منزلم قدم می زنم، ساحلی است که در ماه جولای پر از بوته های خشخاش و بوته های نارنجی بزرگ خشخاش است. در وسط محوطه نارنجی یک خشخاش میخکی رنگ به چشم می خورد. اول باری که آن را دیدم ایستادم و به آن خیره شدم. من صدها بار در آن ساحل قدم زده بودم، امّا هیچگاه وقتی برای مشاهده آن صرف ننموده بودم. معنی این خشخاش میخکی رنگ بسیار زیبا چیست، نمی دانم. امّا به هر حال آن بوته همواره مرا راضی می نماید. من هر تابستان منتظر آن هستم و آن بوته همواره در همان نقطه است.

ما اغلب قدم زنان می گذریم. برای نگریستن نمی ایستیم. توجه مان جای دیگری است. درگیر با صدها فکر دیگر هستیم. نمی توانیم سنجاقهای گلهای پلاستیکی معنی دار یا خشخاشهای میخکی زیبایی را که زندگی ما را جلوه می بخشد، ببینیم. وقتی چشممان را به روی زندگی باز می کنیم، روال عادی را به هم ریخته، بهتر، عمیق تر، وسیع تر می بینیم. مجموعه منظم بزرگ تری از رنگها وجود دارد.

تمرین: توجه کردن

گامهای خود را مطلعانه آهسته کنید. خود را مجبور به توجه بیشتر کنید. نظاره گر بشوید. برای یک روز خود را تماشاگر مطلع بکنید. برای فکر درباره آنچه می بینید، به عوض عبور شتابزده و گیج و منگ وقت صرف کنید. سردستی بنویسید که چه چیزی شما را برمی انگیزد. لازم نیست که این امر خاطره انگیز باشد. می تواند

یک درخت بلوط در انتهای یک جاده یا یک خانه سنگی باشد که شما صد بار از کنار آن گذشته اید. می تواند یک علامت روی پنجره یک فروشگاه باشد (عتیقه و دیگر انواع خرت وپرت (2) ها) یا یک الاکلنگ در زمین بازی، می تواند زنی باشد که حول پارک این پا و آن پا می نماید و گاری تنقلات خود را که پر از قوطیهای نوشابه گازدار است هل می دهد، یا کهنه سرباز ویتنام که سر یک چهار راه شلوغ می ایستد و روی مقوایی نوشته است: گرسنه ام، لطفاً یاری کنید. خدا عوضتان بدهد. هر چیزی می تواند باشد یا هر کسی که شما قبلاً به او توجه ننموده اید.

اول بار چه دیدید؟ چه چیزی باعث شد آن را ببینید؟ از این که آن را قبلاً ندیده بودید چه احساسی به شما دست داد؟ آیا از چیزی کوچک یا بزرگ برای شما پرده برمی داشت؟ درباره آنچه مشاهده کردید بنویسید. این تمرین ما را به بیرون از خودمان می برد. به جهانی بزرگتری که فراتر از ماست؛ به ما یادآور می گردد و به ما یاری می نماید با دید تازه ای ببینیم. به ما یادآور می گردد که در زندگی هر روزه، الهامهای کوچکی وجود دارد. با من امروز واقعاً نگاه کردم و برای اولین بار دیدم... آغاز کنید.

پی نوشت ها:

1- ANNIE DILLARD.

2-Antiques and other Dafine Junk.

منبع مقاله :

زیمرمان، سوزان؛ (1389)، نگارش درمانی، ترجمه حسین نیر، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول

منبع: راسخون

به "ما نگاه می کنیم ولی نمی بینیم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ما نگاه می کنیم ولی نمی بینیم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید